معنی نفخ کردن

لغت نامه دهخدا

نفخ کردن

نفخ کردن. [ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) به نفخ مبتلا شدن. آماس کردن. ورم کردن. رجوع به نفخ شود.


نفخ

نفخ. [ن ُ ف ُ] (ع ص) مرد پر از جوانی. (منتهی الارب). پر از جوانی. (از اقرب الموارد). مرد در کمال جوانی. (ناظم الاطباء). یقول: شاب نفخ و جاریه نفخ. (از اقرب الموارد).

نفخ. [ن َ] (ع اِمص، اِ) ناز. بزرگ منشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فخر. کبر. (اقرب الموارد). تکبر. (ناظم الاطباء): ذونفخ، ذو کبر و فخر. (منتهی الارب). || بلند برآمدگی روز. || بلندشدگی چیزی از بادی که در آن پدید آید. دمیدگی. پربادشدگی. آماس. (ناظم الاطباء). آماس. ورم. تورم. || باد. (آنندراج). ورمی که در شکم پدیدآید بر اثر خوردن چیز باددار و نفخ آور:
چو سفره پیش هر ناکس میفکن بر زمین خود را
که پیچد نفخ بی حد در شکم از نان بریانش.
ملافوقی (آنندراج).
|| مرضی است در اسب و آن باد کردن تخم های اوست. (یادداشت مؤلف). || (مص) دردمیدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). دمیدن. (غیاث اللغات). پف کردن. فوت کردن. دمیدن در چیزی. دمیدن در مشک. دمیدن به آتش. (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
- تا نفخ صور، تا قیامت. تا ابد. تا دمیدن صور قیامت:
در مغز فتنه خنجر چون گندنات را
تا نفخ صور خاصیت کوکنار باد.
ظهیر فاریابی.
خصومتگهی ساخت تا نفخ صور
که ازسازگاری شد آن شهر دور.
نظامی.
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایق می رود تا نفخ صور.
مولوی.
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هر کو فتاد مست محبت ز جام دوست.
سعدی.
- نفخ روح، دردمیدن روح:
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مریم عور بود و روح تنها.
خاقانی.
به روح القدس و نفخ روح مریم
به انجیل و حواری و مسیحا.
خاقانی.
- نفخ صور، دمیدن صور. درشیپور دمیدن:
برآمد یکی صدمه از نفخ صور
که ماهی شد از کوهه ٔ گاو دور.
نظامی.
- || دمیدن صور اسرافیل. کنایه از نزدیک شدن قیامت. فرارسیدن قیامت. قیام قیامت:
هین که در دل شکست زلزله ٔ نفخ صور
گوش خرد شرط نیست جذر اصم داشتن.
خاقانی.
و آخر به نفخ صور کند قهر کردگار
بند فلک گسسته و جرم زمین هبا.
خاقانی.
نغمه ٔ مطرب شده چون نفخ صور
زو قیامت در جهان برخاسته.
خاقانی.
|| تیز دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || بلند شدن چاشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آفریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || بلند شدن چیزی از بادی که در آن حادث گردد. (ناظم الاطباء). || پرباد شدن. (غیاث اللغات).


نفخ شکم

نفخ شکم. [ن َ خ ِ ش ِ ک َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آماسیدن و باد کردن شکم. رجوع به نفخ شود.


نفخ انگیز

نفخ انگیز. [ن َ اَ] (نف مرکب) غذای باددار. غذائی که خوردنش تولید نفخ در شکم و معده کند.

حل جدول

نفخ کردن

ور قلنبیدن


نفخ

آماس شکم

فرهنگ عمید

نفخ

(پزشکی) اتساع معده و روده‌ها در اثر تجمع گاز،
[قدیمی] دمیدن با دهان، پف کردن،
[قدیمی] باد کردن،

فرهنگ فارسی آزاد

نفخ

نَفخ، (نَفَخَ، یَنفُخُ) دمیدن، ناگهان وزیدن، برآمدن روز، باد کردن (پر باد نمودن)، پرکردن (طعام)،

نَفخ، غیر از معانی مصدری، کبریاء، فخر

فرهنگ فارسی هوشیار

نفخ

ناز، بزرگ منشی، تکبر، برآمدگی روز

فرهنگ معین

نفخ

دمیدگی، پری شکم از باد، ورم، آماس، فخر و تکبر. [خوانش: (نَ) [ع.] (اِمص.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

نفخ

دم، نفس، باد، ریح، آماس، آماه، انتفاخ، بادکردگی، برآمدگی، پف، تورم، ورم

فارسی به عربی

نفخ

انتفاخ، انفخ، ریح

فارسی به آلمانی

نفخ

Wind, Winden [verb]

معادل ابجد

نفخ کردن

1004

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری